به گزارش ایکنا، ساعد باقری، شاعر و پژوهشگر ادبی، در بخش ششم «ملکوت آرامش» میگوید: تعبیری در متون عرفانی و اخلاقی درباره عرفا و مشایخ هست که مثلاً میگویند واقعه او آن بود که ...؛ منظور از واقعه، یک اتفاق است که ناگهان مسیر زندگی آن بزرگ را تغییر داده است و او را در مسیر سیر و سلوک انداخته است. مثلاً تاجری یا پادشاهی مانند ابراهیم ادهم بوده و یا شغل دیگری داشته و ناگهان یک اتفاق او را در مسیر سلوک راهی کرده است. البته همیشه هم اینطور نیست که تغییر مسیر ناگهانی داده و در مسیر سیر و سلوک افتاده باشد. بلکه اهل سیر و سلوک بوده و ناگهان یک نقطه عطف، باعث شده که به آن مقام و مرتبت نائل بیاید.
داستانی را به غلط از عطار نقل میکنند که او مغازه عطاری داشت که البته هم مغازه عطاری داشت و خود هم در یکی از منظومهها اشاره میکند که منظومههای چهارگانه را در همان مغازه عطاری خود گفته است. این داستان را نقل میکنند که درویشی رد میشد و دم در مغازه به همه چیز ناخنک میزد و عطار او را باز میدارد و آن فرد میگوید: تو با این خصلت و طبعی که داری چگونه میخواهی به خدا جان بدهی و عطار میگوید: همانطور که تو و دیگران جان میدهند. درویش میگوید: میخواهی بدانی من چطور جان میدهم؟ کفشهایش را زیر سرش میگذارد و میمیرد و عطار بسیار تحت تأثیر قرار میگیرد. البته این داستان معروف است که اصلی هم ندارد و عطار این را در یکی از منظومهها درباره کَس دیگری بیان کرده است.
گاهی اوقات، واقعه، رسیدن به آن مرتبت است. از جمله این بخش از تذکرة الاولیا را در وصف بایزید بسطامی بخوانم که نقل میکند که میگفت: آنچه در جمله مجاهدات و ریاضات میجستم، سرانجام در رضای مادر یافتم. شبی مادر از من آب خواست. در کوزه و در سبوی آب نبود، به جویی رفتم و آب آوردم. مادر در خواب شده بود. شبی سرد بود، کوزه بر درست میداشتم، چون از خواب درآمد، آگه شد و مرا دعا کرد و دید همچنان کوزه در دست من است. گفت: چرا کوزه از دست ننهادی؟ گفتم: ترسیدم تو بیداری شوی و من حاضر نباشم. وقتی دگر گفت: آن یک نیمه در فراز کن، تا وقت سحر می پیمودم که نیمه راست فراز کنم یا نیمه چپ، تا خلاف فرمان مادر نکرده باشم. وقت سحر آنچه مدتها بود میجستم، از در درآمد و مطلوب خویش یافتم.
انتهای پیام